چند روز پیش می خواستم برم عکاسی
می خواستم یه عکس توپ بگیرم .
هم یکیش رو بزرگ کنم ، بذارم تو اتاقم ، هم برا پاسپورت گرفتن نیازش داشتم .
برا همین ، یه دوش حسابی گرفتم و با اون شامپوای گرون قیمت !یه حالی به موهام دادم . بعدشم با وسواس سشوار کردم . بعد از حاضر غایب تک تک موهام هر کدومو سر جای خودشون خابوندم . یه کمی هم ژل ... ( فقط یه کمی ! فکر بد نکنیدا !!! من اهل این حرفا نیستم ، فقط برا این که تو راه ، باد خرابشون نکنه ! ) روشون کشیدم .
پیرهن آبی کم رنگ اتو کشیدم رو که خیلی بهم میومد رو تن کردم ، بعدشم کت تکی چار خونه سورمه ای رنگم رو پوشیدم و با احتیاط کامل از خونه زدم بیرون .
تو راه مجید ، دوست صمیمی و قدیمی ام رو دیدم .( بچه بامعرفت . باحالیه ، همیشه به اشک های تو دعا کمیل ش حسودیم می شه . البته تو رفاقت هم خیلی شوخ و پر انرژی هستش ) با دیدن سر وضع اتو کشیده من با تعجب پرسید :
« به به آقا مصطفی ! بابا چه خبره ؟ خیلی به خودت رسیدی ؟! داری میری خواستگاری ؟! خب طرف کیه ؟ چه بدبختیه که می خواد گول تو رو بخوره ؟! می دونه قراره خانوم دوم باشه ؟! »
با خنده بهش گفتم :
« بابا مجید جون ! تو که فرصت نمی دی من حرف بزنم ! یه ریز ما رو بستی به رگبارکنایه هات ! کم تیکه بنداز ! خواستگاری کدومه ؟! خانوم دوم کیه ؟!
بابا دارم میرم عکاسی . می خوام یه عکس قشنگ بگیرم . آخه وسواس دارم که خوب در بیاد . می خوام ازش قاب بگیرم بذارم تو اتاقم .
بالاخره یادگاریه دیگه ! یه عمر می خواد بمونه . حالا بگو بد کاری کردم به خودم رسیدم ؟ »
مجید که فکر نمی کرد حرفشو جدی بگیرم ، یه کمی خودشو جمع و جور کرد و با لحن جدی آمیخته به شوخی گفت : « آها !پس عکس موندنی می خوای بگیری ! ، اما من می خوام یه چیز دیگه رو یادت بیارم .
ببینم برا عکسای موندنی آخرتیت چه فکری کردی ؟ برا اونم به خودت رسیدی یا نه ؟!
با تعجب بهش گفتم : « مجید جون معما طرح می کنی ؟ تو رو خدا بگو چی می خوای بگی . زود بگو می خوام برم . »
مجید تو چشمای من نیگا کرد و گفت : « ببین مصطفی جون ! ما برا یه عکس که معلوم نیست چند نفر اونو می بینن ، تا چند وقت در معرض دید دیگران هست ، این قدر به خودمون می رسیم . اما کم شده به این فکر کنیم که مگه نه اینه که قیافه ما تو قیامت تجسم یافته ی اعمال ما تو این دنیاس ؟ مگه نه اینه که پازل قیافه آخرتیمون رو همین الان داریم می چینیم ؟مگه نه اینه که تو صحرای محشر آدمای اولین و آخرین همه جمعند ؟
اصلا بزار یه نمونش رو برات بگم ؟ در سوره طه ، آیه 124 تا 126 می فراید :
«و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکاً و نخشره یوم القیامة اعمى * قال رب لم حشرتنى اعمى و قد کنت بصیراً * قال کذالک اتتک ایاتنا فنسیتها و کذالک الیوم تنسى.»
«هر کس از یاد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور مىکنیم. مىگوید: پروردگارا! چرا نابینا محشورم کردى؟! من که بینا بودم! مىفرماید: آن گونه که آیات من براى تو آمد، و تو آنها را فراموش کردى ؛ امروز نیز تو فراموش خواهى شد.»
ببین کر و کوری به روی حق ، تو آخرت خودشو نشون می ده !
آخ که این مجید بعضی وقتا چه جالب می زنه تو خال !
یا یاد این شعر مولوی افتادم که می گه :
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار
آن زخود ترسانی ای جان هوش دار
زشت روی توست نی رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ ، برگ
زان که حشر حاسدان روز گزند
بی گمان بر صورت گرگان کنند
حشر پر حرص خس مردار خوار
صورت خوکی بود روز شمار
زانیان را گنده اندام و نهان
خمر خواهان را بود گند دهان
گند مخفی کان به دل ها می رسید
گشت اندر حشره محسوس و پدید
سیرتی کان بر وجودت غالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
راستی شما با عکس واقعی تون چکار کردین؟!
بازدید دیروز: 17
کل بازدید :73127
کسی که فکر می کنه راه سعادت تو قرآنه و سر آغاز مشکلات ما ،فاصله گرفتن از این کتاب آسمونیه ، حتی دوری از اهل بیت (ع ) هم در نفهمیدن قرآنه . من دوست دارم به قرآن نزدیک تر بشم ...